دلم ....اینروزها سراغش نمی روم...حوصله اش را ندارم...نه ...نه...او حوصله ام را ندارد ...خسته است...معلوم است خستگی بر او چیره شده ...ذوق ندارد....نپرس ....نه ک ندانم....گفتنش درد دوباره است ....میشنود ...نفسش باز بند می آید ....دنیا تار شده ...تیره شده ....بهانه ندارد ....بهانه دارش نمی کنی ...؟
[ پنج شنبه 92/5/31 ] [ 7:56 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]